دهم
روز دهم هم از راه رسید. هنوز منتظرم. منتظر قطره های باران رحمتت. منتظرم که این ابرها کنار برن و خورشید زیبا بیاد بیرون. چشم امید به خودت دوختم.
خدایا از تو می خوام بهم صبر بدی. از تو می خوام ایمانم قوی بشه. از تو می خوام کمکم کنی به غیر تو از کسی کمک نخوام............
معنای اتفاقاتی که می افته را نمی فهمم. سرگردان و متحیرم. به لطف و کرم تو یقین دارم. به قدرت تو یقین دارم اما
در این شب سیاهم گم گشت راه مقصود از گوشه ای برون آی ای کوکب هدایت.
فکر می کنم در لیست بزرگترین گناهان باید غم و ناامیدی بسیار پررنگ نوشته بشه. وقتی نمی تونی غصه را از دلت بیرون کنی کم کم می گردی یه مقصر پیدا کنی و بعد خیلی زود مقصرها یکی بعد از دیگری پیدا می شن. آش کینه که هی می شه همش زد و از ته دیگ هزاران چیز جورواجور کشید و آورد بالا. بعد کم کم توی همین دیگ غرق میشی و به خودت می آی و می بینی دیگه دیر شده.
باید لبخند بزنم. باید بیشتر سعی کنم نگرانیهام رو به خدا بسپارم باید بیشتر دلم را به نام و یاد خدا گره بزنم. باید بیشتر دعا کنم. مبادا که غرق بشم و همه تلاشم به هدر بره.
پ ن: دل و ذهن چه فرقی داره؟ هم می تونه هم معنی باشه یا برای تاکید به کار بره مثل وقتی که می گیم دل و جان یا حس و حال و .... هم می تونه متفاوت باشه. برای من ذهن یعنی چیزهایی که دائم در فکرم میاد. تصاویری که دائم خلق میشه. دائم فکرش توی ذهنمه. دل یعنی آنچه که رفته و آنجا جا خوش کرده. عشق ، کینه ، حسد، محبت... هر چیزی که هر لحظه نیست اما همینکه به خودت رجوع می کنی می بینی هست. شاید مدتهاست از فلانی خبر نداری و اصلا بهش فکر نکردی اما همین که یادش می افتی می بینی حسی که بهش داری توی قلبت زنده است.